English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (8835 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
This idea took root in my mind. U این نظریه درفکرم ریشه گرفت
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
second best theory U نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
I am wondering what to do . U درفکرم که چه کنم
stages theory of economic growth U نظریه مراحل رشد اقتصادی نظریه روستو
radicate U ریشه گرفتن ریشه دار شدن
rhizogenetic U تولید کننده ریشه ریشه اور
rhizogenic U تولید کننده ریشه ریشه اور
to take root U ریشه گرفتن ریشه دوانیدن
to strike root U ریشه گرفتن ریشه دواندن
labor theory of value U براساس این نظریه قیمتهای نسبی کالاها به مقادیر نسبی کارکه در تولید ان کالاهابکاررفته بستگی دارد بخش عمدهای از اقتصاد مارکس برپایه نظریه ارزش کارقرار دارد
subsistence theory of wages U نظریه حداقل دستمزدها براساس این نظریه که دراواخر قرن 81 و اوایل قرن نوزدهم رایج بوده است دردراز مدت میزان دستمزد باحداقل نیاز برای زندگی برابرخواهد بود . این قانون
classical theory of money U نظریه پول کلاسیک ها نظریه مقداری پول
malthusian law of population U نظریه جمعیتی مالتوس براساس این نظریه جمعیت بصورت تصاعد هندسی افزایش میابد در حالیکه وسایل معیشت و مواد غذائی بصورت تصاعد عددی افزایش میابد
eclipses U گرفت
eclipsing U گرفت
eclipsed U گرفت
eclipse U گرفت
dynamic dump U رو گرفت پویا
tethanus U گرفت عضلانی
lunar eclipse U گرفت ماه
the wind rises U بادوزیدن گرفت
eclipe of the moon U ماه گرفت
solar eclipse U گرفت خورشید
he prospered in his business U کارش بالا گرفت
original U که از آن می توان کپی گرفت
originals U که از آن می توان کپی گرفت
The police stopped me. U پلیس جلویم را گرفت
he went his way U راه خودراپیش گرفت
irretraceable U که نتوان ردانرا گرفت
since the outbreak of the war U از روزی که جنگ در گرفت
the doctor bled me U دکتراز من خون گرفت
dump U رو گرفت روبرداری کردن
He was run over by a car. U اتوموبیل اورازیر گرفت
Accidents wI'll happen . U جلوی اتفاق رانتوان گرفت
he talked himself hoarse U انقدرحرف زدکه صدایش گرفت
It was engraved on my mind . U درزهنم نقش گرفت ( بست )
A surge of anger rushed over me . U سرا پایم را فرا گرفت
He got the money from me by a trick. U با حقه وکلک پول را از من گرفت
She had a heart attack . U قلبش گرفت ( حمله قلبی )
It caught her eye . She took to it at once . She took a fancy to it . U نظرش را گرفت ( جلب کرد )
He went home on leave . U مرخصی گرفت رفت منزل
There is no fault to find with my work. U بهانه ای نمی توان بکار من گرفت
She was transported with joy . U شادی تمام وجودش را فرا گرفت
His wish was fulfI'lled. U آرزویش عملی شد (جامه عمل گرفت )
A wave of anger swept over the entire world . U موجی از خشم دنیا را فرا گرفت
He was granted a grade promotion. U یک پایه ترفیع ( ارتقاء درجه ) گرفت
Where can I contact Mr …. ? U کجا می شود با آقای ….تماس گرفت ؟
integrand U جملهای که باید تابع اولیه ان را گرفت
She mistook me for somebody else . U مرا با یکی دیگر عوضی گرفت
plaiting U [نوعی گیس بافی برای اتمام ریشه ها، در این روش که برای اتمام ریشه های فرش بکار می رود، جای آزاد گذاشتن نخ های چله آنرا بصورت اریبی دوتا دوتا یا بیشتر از لابلای یکدیگر رد کرده و نخ ها بسته به نظر آید.]
melchizedek U > ملکی صدق < کاهنی که ازابراهیم عشر گرفت
if [when] it comes to the crunch <idiom> U وقتی که اجبارا باید تصمیم گرفت [اصطلاح]
he prospered in his business U در کار خود کامیاب شد کارش رونق گرفت
commensurably U چنانکه بتوان بایک پیمانه اندازه گرفت
I have no fault to find with his work . U از کارش هیچ عیبی نمی توان گرفت
tantalus U تانتالوس که مورد شکنجه شدید زاوش قرار گرفت
Accidents wI'll happen. U چلوی تصادف ( قضا وقدر ) رانمی توان گرفت
As the debate unfolds citizens will make up their own minds. U در طول بحث شهروند ها خودشان تصمیم خواهند گرفت.
She resolved to give him a wide berth in future. [She decided to steer clear of him in future.] U او [زن] تصمیم گرفت در آینده ازاو [مرد] دوری کند.
wage fund theory of wages U نظریه مزد بر اساس وجوه دستمزد براساس این نظریه که توسط استوارت میل بیان شده مزد بر اساس رابطه میان کل وجوه مربوط به پرداخت دستمزد و تعدادکارگران تعیین میشودبنابراین برای افزایش دستمزد بایستی یا کل این وجوه را بالا برد و یا اینکه تعداد کارگران را کاهش داد
air brush U برس و مکنده هوایی جهت گرفت پرز اضافی و ذرات زائد فرش
I'll call him tomorrow - no, on second thoughts, I'll try now. U من فردا با او [مرد] تماس خواهم گرفت - پس ازفکربیشتری، من همین حالا سعی میکنم.
copyright U که یک نویسنده یا برنامه نویس درکار خود دارد و بدون پرداخت حقوق نمیتوان از کپی گرفت
copyrights U که یک نویسنده یا برنامه نویس درکار خود دارد و بدون پرداخت حقوق نمیتوان از کپی گرفت
the early bird catches the worm <proverb> U کسی که بر سر خواب سحر شبیخون زد هزار دولت بیدار را به خواب گرفت
lookout U نظریه
position U نظریه
positioned U نظریه
lookouts U نظریه
theory U نظریه
theorems U نظریه
in the light of U نظریه
viewpoints U نظریه
viewpoint U نظریه
theorem U نظریه
queuing theory U نظریه صف
outlook U نظریه
queing theory U نظریه صف
thebe U نظریه
opinions U نظریه
opinion U نظریه
notions U نظریه
view U نظریه
viewed U نظریه
commenting U نظریه
viewing U نظریه
two cents worth <idiom> U نظریه
suggestion U نظریه
suggestions U نظریه
notion U نظریه
comment U نظریه
commented U نظریه
point of view U نظریه
points of view U نظریه
recommendations U نظریه
recommendation U نظریه
views U نظریه
theories U نظریه
graph theory U نظریه گرافها
group theory U نظریه گروهها
economic theory U نظریه اقتصادی
field theory U نظریه میدانی
facet theory U نظریه رویه ها
equilibrium theory U نظریه تعادل
electron theory U نظریه الکترونها
game theory U نظریه بازیها
electron theory U نظریه الکترونی
game theory U نظریه بازی
electomagnetic theory U نظریه الکترومغناطیسی
general theory U نظریه عمومی
dust cloud theory U نظریه غباری
duplicity theory U نظریه دو جزیی
continuity theory U نظریه پیوستگی
reading U نظریه شور
readings U نظریه شور
attensity U در نظریه تیچز
balance theory U نظریه توازن
capital theory U نظریه سرمایه
classical theory U نظریه کلاسیک
social theory U نظریه اجتماعی
communication theory U نظریه ارتباط
automata theory U نظریه ماشینها
transformism U نظریه تطور
consumption theory U نظریه مصرف
communication theory U نظریه ارتباطات
tetrachromatic theory U نظریه چهاررنگی
representation theory U نظریه نمایش
recapitulation theory U نظریه بازپیدایی
queuing theory U نظریه صف بندی
quantum theory U نظریه کوانتومی
probability theory U نظریه احتمال
probability theory U نظریه احتمالات
price theory U نظریه قیمت
poetics U نظریه شاعرانه
three component theory U نظریه سه مولفهای
value theory U نظریه ارزش
theorem proving U اثبات نظریه
theorization U نظریه پردازی
theory of accumulation U نظریه انباشته
theory of numbers U نظریه اعداد
theory of relativity U نظریه نسبیت
theory of rent U نظریه اجاره
theory of saving U نظریه پس انداز
stagnation thesis U نظریه رکود
theory of value U نظریه ارزش
perturbation theory U نظریه اختلال
one factor theory U نظریه یک عاملی
noncontinuity theory U نظریه ناپیوستگی
replacement theory U نظریه جایگزینی
valence theory U نظریه والانسی
innovation theory U نظریه نواوری
information theory U نظریه اطلاعات
information theory U نظریه خبر
information theory U نظریه اگاهی
viscoelastic theory U نظریه ویسکوالاستیک
heam yoei vooly U نظریه نیرو
hartree theory U نظریه هارتری
two factor theory U نظریه دو عاملی
kinetic theory U نظریه جنبشی
network theory U نظریه شبکه
molecular theory U نظریه مولکولی
maxwellian view U نظریه ماکسولی
transformational theory U نظریه تطور
trichromatic theory U نظریه سه رنگی
logic theory U نظریه منطقی
local theory U نظریه اختصاصی
learning theory U نظریه یادگیری
trireceptor theory U نظریه سه گیرندهای
group theory U نظریه گروهی
viewing U نظریه عقیده
refuted U رد کردن نظریه
view U نظریه عقیده
automata U نظریه ماشین ها
set theory U نظریه مجموعه ها
refute U رد کردن نظریه
viewed U نظریه عقیده
theorists U نظریه پرداز
theorist U نظریه پرداز
refutes U رد کردن نظریه
notional U فکر نظریه
views U نظریه عقیده
submission U افهار نظریه
theoreticians U نظریه پرداز
theoretician U نظریه پرداز
refuting U رد کردن نظریه
engels law U ارتباط بین درامدو هزینههای مصرفی که اولین بار بوسیله امارشناس المانی قرن نوزدهم ارنست انگل مورد بررسی قرار گرفت
steady state theory U نظریه حالت پایا
stimulus response theory U نظریه محرک- پاسخ
counsels U نظریه دادن رایزنی
counselled U نظریه دادن رایزنی
expertize U نظریه فنی دادن
counselling U نظریه دادن رایزنی
statistical learning theory U نظریه اماری یادگیری
excess capacity theory U نظریه مازاد فرفیت
need press theory U نظریه نیاز- فشار
equal sacrifice theory U برطبق این نظریه
l.f.t. U نظریه میدان لیگاند
equal sacrifice theory U نظریه برابری فداکاری
put in one's two cents <idiom> U به شخصی نظریه دادن
switched on <idiom> U لحنی با نظریه تازه
sampling theory U نظریه نمونه گیری
Recent search history Forum search
1pedal pamping
1اصلاح ترجمه
1Profiles are unique pages where one can ‘‘type oneself into being’’
1ترجمه لغت شینه در رشته برق به انگلیسی
1معنی lead lag compensator
1Rathore
1ریشه لغت سرسام چیست
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com